نویسنده: سپیده مهر(یکشنبه 88/4/14 ساعت 8:12 عصر)
پس از آن غروب رفتن اولین طلوع من باش
من رسیدم رو به آخر تو بیا شروع من باش
شمع رو از قصه جدا کن چکه کن رو باور من
خط بکش رو جای پای گریه های آخر من
اسمتو ببخش به لبهام بی تو خالیه نفسهام
خط بکش رو باور من زیر سایه بون دستام
خواب سبز رازقی باش عاشق همیشگی باش
خسته ام از تلخی شب تو طلوع زندگی باش
من پر از حرف سکوتم خالیم رو به سقوطم
بی تو و آبی عشق تشنه ام کویر لوتم
نمی خوام آشفته باشم آرزوی خفته باشم
تو نذار آخر قصه حرفمو نگفته باشم
نویسنده: سپیده مهر(یکشنبه 88/4/14 ساعت 8:12 عصر)
عشق چیزیست که بیشتر از هر چیزی
داشتنش را دوست داریم
و بیشتر از هر چیزی دادنش را دوست داریم
و هیچکس در نمی یابد که عشق همان چیزیست
که همواره داده می شود و پذیرفته نمی شود
نویسنده: سپیده مهر(یکشنبه 88/4/14 ساعت 8:12 عصر)
نویسنده: سپیده مهر(یکشنبه 88/4/14 ساعت 8:12 عصر)
اسیرتنهایی وغم بودم دلبسته این دو بودم
اما این دو هم منو تنها گذاشتن
خدایا چکنم با این بی کسی.....
نویسنده: سپیده مهر(یکشنبه 88/4/14 ساعت 8:12 عصر)
تقدیم به تو که ناز چشات حلقه اتصال من به خداست...
نویسنده: سپیده مهر(یکشنبه 88/4/14 ساعت 8:12 عصر)
یه وقتایی به چشم من از خود من خودی تری
وقت فروریختن تن تنها امید آخری
یه وقتایی غریبه ای رنگ غروب رفتنی
تو روز ویرون دلم هر چی که ساختی میشکنی
برای من مثل چشام نزدیکی اما دور میشی
برای بیقراریام فاصله صبور میشی
کجا رو داری میپایی عاقبت نگات منم
منم که توی آسمون طرح چشاتو میزنم
میری یه جا که دست من نتونه پیدات بکنه
نتونه جاده راهشو نثار پاهات بکنه
غریبگی نکن عزیز تو لحظه های بی امید
واسه کسی که وعده رفاقت از تو می شنید
نویسنده: سپیده مهر(یکشنبه 88/4/14 ساعت 8:12 عصر)
تنهایی ، آرامگاه جاوید من است
و درد و سکوت ، همنشین تنهایی من!
تنها
نویسنده: سپیده مهر(یکشنبه 88/4/14 ساعت 8:12 عصر)
نویسنده: سپیده مهر(یکشنبه 88/4/14 ساعت 8:12 عصر)
امروز هم سپیدی موهایم را شمردم
نامحدودند
چون زیبایی تو و تنهایی من!!!
نویسنده: سپیده مهر(یکشنبه 88/4/14 ساعت 8:12 عصر)
لیست کل یادداشت های این وبلاگ